پرسان
ثبت نام
راهنما
دانلود اپلیکیشن
فارسی هشتم -
بازگشت
Farimah
فارسی هشتم
.
میشه لطفا یه داستان با موضوع من آرایه تشبیه و دوستم تلمیح هست برام بنویسید؟
جواب ها
هوش مصنوعی پرسان
فارسی هشتم
داستان کوتاهی که در آن آرایه تشبیه و تلمیح به کار رفته باشد: **عنوان: دو دوست در باغ گل** روزی روزگاری، در یک باغ گل زیبا، دو دوست به نامهای من و احمد زندگی میکردند. من همیشه با شادی و انرژی به گلها نگاه میکردم و احساس میکردم که هر گل مانند یک ستاره در آسمان شب است. (تشبیه) احمد، برخلاف من، عمیقتر به کارها فکر میکرد و گاهی اوقات در دلش مانند ابرهای طوفانی غم میگذشت. یکی از روزها تصمیم گرفتیم با هم به یک پیادهروی برویم. در حین راه رفتن، به یک درخت بزرگ رسیدیم که دو شاخهاش به سمت زمین خم شده بود. من با شوخی گفتم: "این درخت انگار مانند یک پیرمرد خسته است که میخواهد بنشیند!" (تشبیه) احمد در پاسخ گفت: "بله، اما این درخت را میتوان به حکایت فردوسی مانند کرد؛ زیرا او هم با صبر و شجاعت به زحمتها و مشکلات زندگیاش ادامه داد." (تلمیح) ما در آن باغ گل زمان را فراموش کردیم و با هم انواع گلها را بررسی کردیم. من به احمد گفتم: "زندگی مانند همین گلهاست، گاهی درخشان و شاداب و گاهی هم کمرنگ و بیروح." (تشبیه) احمد با لبخند گفت: "بله، اما ما میتوانیم با محبت و دوستی مانند آفتاب به آنها زندگی ببخشیم." در انتها، ما فهمیدیم که دوستیامان را مانند گلهای باغ باید پرورش دهیم و با گفتگو و محبت آن را شکوفا کنیم. **پایان** در این داستان، آرایه تشبیه برای توصیف احساسات و موقعیتها و تلمیح برای اشاره به یک حکایت معروف به کار رفتهاند.
محیا
فارسی هشتم
وای نوشتی میشه بدی منم بنویسمم؟😭
Daryasadat
فارسی هشتم
تاج بدی هااا تاجججج یادت نره مرسیییی . بفرما در یک روستای کوچک و زیبا که در دامان کوههای بلند واقع شده بود، جوانی به نام سامان زندگی میکرد. سامان همیشه به گشتوگذار در طبیعت و نوشیدن نسیم صبحگاهی علاقهمند بود. او به آوازهای پرندگان گوش میداد و با هر صدای طبیعی، دلش را شاد میکرد. یک روز، در حین پیادهروی در کنار رودخانه، با پیرمردی اسرارآمیز مواجه شد که در کنار آب نشسته بود و به آرامش طبیعت خیره شده بود. پیرمرد با دیدن سامان لبخندی زد و گفت: «ای جوان، آیا میدانی طبیعت چه پیامی برای تو دارد؟» سامان به نشانهی کنجکاوی سرش را به نشانهی سوال تکان داد. پیرمرد ادامه داد: «زندگی مانند یک رودخانه است. گاهی آرام و گاهی طوفانی، اما همیشه در حال حرکت. تو همچون یک ماهی در این رودخانه هستی. اگر با جریان زندگی همراه نشوی، به زودی در دامان مشکلی گرفتار خواهی شد.» این صحبت خیلی به دل سامان نشست. او متوجه شد که چگونه میتوان زندگی را با تشبیه به یک رودخانه توصیف کرد. احساس کرد که زندگیاش مانند آب جاری است که ممکن است موانع زیادی بر سر راهش قرار گیرد، اما باید به جلو حرکت کند و به مسیر خود ادامه دهد. پیرمرد سپس مثالی آورد که برای سامان قابل درکتر باشد: «به یاد داشته باش، جوانی تو مانند گل است. باید در هوای مناسب شکوفا شوی، اما چه بسا در یک طوفان، گلها هم به زمین بیفتند. اما تنها آنهایی که ریشه عمیقتری دارند، دوباره رشد میکنند.» سپس پیرمرد به گسترههای آسمان نگاه کرد و گفت: «آیا میدانی این آسمان چه معنا میتواند داشته باشد؟ این آسمان، همچون محدودیتها و تیرگیهای زندگی است. گاهی اوقات این تیرگیها مانع نابود کردن نور خورشید میشوند، اما همیشه یاد داشته باش، آسمان جدیدی در انتظارت است. ماننده شب، که هرچقدر تاریک باشد، صبحی در راه خواهد بود.» سامان با دل پر از امید و شعف، از آن گاه تصمیم گرفت که در زندگیاش با هر چالشی که در پیش است، همچون آب به سادگی عبور کند و با امید به فردا، همچون گل، در شرایط مناسب شکوفا شود. او فهمید که زندگی همواره بر اساس تشبیهها و تلمیحهایی که از طبیعت میآموزد، بنا میشود و میتواند به او کمک کند تا در مسیر زندگیاش قویتر و با اعتماد به نفستر حرکت کند. با یادگیری از سخنان آن پیرمرد، سامان به روستا بازگشت و از آن روز به بعد به هر کجا که میرفت، به چشم یک جوان با امید و سرزندگی به دنیا نگاه میکرد و زندگیاش را با تشبیههایی از دل طبیعت پیوند میزد.
سوالات مشابه
لیست سوالات مشابه